کد مطلب:225171 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:279

بیان بیماری فضل بن یحیی برمکی و سفر کردن به جهان جاویدان
ازین پیش مذكور شد كه فضل بن یحیی با هارون الرشید هم شیر بودند هارون از شیر مادر فضل و فضل از شیر خیزران مادر رشید بنوشید ، و برادر رضاعی بودند گاهی كه رشید جعفر را بكشت یحیی و فضل را كه با او بودند بگرفت و از آن پس به جانب رقه شد و هر دو با رشید بودند و جماعت برامكه تماما بند و زنجیر داشتند مگر یحیی ، چون به رقه درآمدند رشید به یحیی فرستاد اگر خواهی به رقه به مان یا بهر كجا كه خواهی جواب داد می خواهم با فرزندانم باشم ، دیگرباره رشید پیام داد آیا راضی به حبس باشی گفت رضا می دهم پس یحیی را با ایشان در زندان بداشتند لكن در كار معاش و در بایست ایشان وسعت دادند و از آن پس گاهی بر ایشان گشاده و گاهی تنگ می گرفتند اگر از ایشان در خدمت رشید سخن بخیر می كردند ایشان را آسایش بود و اگر نه به سختی می گذشت ، فضل بن یحیی با آن ناز و نعمت و ظرافت و لطافت و عیسش و عشرت و تجمل و وسعت و خدام و حراس و عمارات و ملابس و جواری و مشارب و مآكل و امارت و حشمت وجود و عطیت معلوم است چون به یك ناگاه برحسب ترتیب روزگار تمام این مقامات مبدل بضد آن گردد به علاوه زحمتها و مشقتها و صدمتهای روحی و بدنی و ناملایمات طبعی و استماع اخبار موحشه ناخوش و ترصد هزار گونه آفت و بلیت و كمال عسرت و محنت پیش آید معلوم است دوامی و بقائی نخواهد و همه روز در دوالمی و رنج سقمی و تب و تعبی فروخواهد سپرد خصوصا قتل برادر مانند جعفر را بنگرد و حبس و بلیت و محنت چنان پدری مانند یحیی را همه وقت بنگرد .

در اكرام الناس مسطور است كه چون كار خراسان بشورید چنانكه حسین بن عبدالله كاتب حكایت نموده است و خللهای بسیار در مملكت روی كرد در آن روزگار و نمایش این حالات ناگوار هارون الرشید را ورود اندیشه چون نمود بیشه افتاد



[ صفحه 90]



و خود بسوی خراسان تصمیم عزم داد چون به طوس رسید عارضه شكم بر وی مستولی گردید و آن علت جانب فزایش گرفت سخت دلتنگ و افسرده گشت و چنان از كثرت جنجال خیال و اختلال مهام آشفته و خشم آلود شد كه فضل بن ربیع را دیدن نتوانست هر گاهش بدیدی به دشنامش كشیدی و از پیش مردم ستاره شمرش گفته بودند فضل پوریحیی برمكی بر طالع و ستاره ی تو زائیده شده است لاجرم هارون همواره نظر در حال فضل نیز می گماشت و جان و زمان خود و او را توأمان می انگاشت اتفاقا در همین هنگام كه هارون را آن درد شكم روی داده بود بدو خبر دادند كه فضل بن یحیی بیمار شده است هارون را اندیشه بر اندیشه سوار و رنجی بر آن رنج پدیدار شد و آرزوی ملاقات فضل بر وی چیره شد معتمدان را در طلب او فرمان كرد و گفت چون فضل از مكان خود روی به راه گذارد در هر جایگاهی كه اندر میان راه فرود آید او را میزبانیهای نیكو كنند و اسباب تجمل او به لیاقت گذارند و اشتران او را علوفه برسانند و رعایت احترام و احتشام او را از همه جهت پاس دارند و بدل اندر گرفت كه چون فضل برسد وزارت بدو گذارد تا بی شك و ریب امور ملك را سرانجام كند و مهام انام را به نظام آورد و فرمان ها بشهرها فرستاد كه هر قدر مال كه فضل طلب كند در همان ساعت بدون درنگ برسانند اما فضل بن ربیع چون هارون را در نهایت رنجوری دید در تقدیم فرامین تأخیر افكند و در همان چند روز خبر وفات فضل بن یحیی در رسید فضل بن ربیع شادیها كرد و از عزل خود آسوده شد و آن خبر را از هارون پوشیده داشت همین قدر می گفت فضل به سختی بیمار است خدای داند امروز زنده مانده باشد یا نباشد ، هارون نیز در آن ایام چنانكه مسطور آید در طوس به خداوند قدوس پیوست فضل بن ربیع خزانه ها و اسباب كه همراه بود به بغداد آورد و وزارت محمد امین گرفت و او را با برادرش مأمون بهم افكند تا امین كشته شد و فضل بن ربیع را روزگار بگشت و به خواری پنهان گشت ، نوشته اند چون فضل بن یحیی از این دار ممات به سرای حیات راه نوشت بغدادیان در خانمان خویشتن چه سوگها گرفتند و در تعزیت او چه سلوكها نمودند و در محلات نوحه و زاری می نمودند



[ صفحه 91]



و محمد امین و مادرش زبیده او را تكریم و تعظیم بسیار می نمودند و امین و عباسیان و جمله محتشمان و اعیان بغداد بر جنازه او برفتند .

طبری گوید در سال یكصد و نود سوم هجری فضل بن یحیی در محبس رقه بمرد و درد مرگش این بود كه او را سنگینی در زبان و نیمه بدنش افتاد ، ماهی چند به معالجت پرداخت و صحت یافت و در ایام خود می گفت دوست نمی دارم كه رشید بمیرد چه امر من و او به هم نزدیك است هر وقت او بمیرد من نیز از پی او بخواهم رفت اما چندی بر نیامد كه دیگرباره آن مرض بر وی خیره و چیره و روزگار فضل تیره گشت روز تا روز سخت تر شد و زبان او و یك سوی اندامش از كار بیفتاد و در محرم همان سال جان بداد برادران او در همان قصر كه در آنجا به حبس اندر بودند بر وی نماز گذاشتند پس از آن جنازه اش را بیرون آوردند و مردمان بر وی نماز نهادند و جزع بسیار كردند مرگ او پنجاه ماه پیش از مرگ رشید بود و این وقت چهل و پنج سال روزگار برشمرده بود .

ابن خلكان گوید ولادت فضل هفت روز از شهر ذی الحجه سال یكصد و چهل و هشتم بجای مانده و وفاتش در زندان در بامداد روز جمعه در شهر محرم به سال یكصد و نود و سوم در رقه روی داد و بعضی وفاتش را در شهر رمضان سال یكصد و نود و دوم دانسته اند و یافعی تولدش را در بیست و یكم ذی الحجه سال یكصد و چهل و نهم وفاتش در محرم سال یكصد و نود و دوم و گرنه نود و سیم نوشته است و چون از مرگ او به رشید حدیث كردند گفت مرگ من نیز نزدیك شده است . طبری گوید چون آن حال اشتداد مرض فضل برسید روز پنجشنبه و جمعه به آن حال بماند و بامدادان بگاه از سرای نیستی و آفت به سرای هستی و عافیت روی كرد و چون می گفت به مرگ هارون خوشنود نیستم او را گفتند مگر دوست نمی داری خداوندت فرج بخشد گفت امر من و امر او با هم نزدیك است مدت زندگانی فضل چهل و پنج سال بود .

جمله نویسندگان نوشته اند فضل بن یحیی از محاسن دنیا بود مانندش در عالم دیده نشده است بعضی نوشته اند فاصله مرگ فضل و هارون افزون از هفت روز نبود



[ صفحه 92]



و منجمان گفته بودند كه ایشان در یك طالع متولد شده اند چون خلیفه بیمار شد فضل نیز بیمار گشت و زبانش گران شد خلیفه محمد امین پسر خود را با طبیبان دانا بر سر بالینش فرستاد هر گونه معالجتها كردند زبانش بر نگشاد و چون خبر رنجوری هارون در بغداد شایع شد فضل بن یحیی بهر ساعت از رنج هارون خبر می گفت ناصر خلیل روزی از فضل ترسید اصلح الله الوزیر بسیار از بیماری هارون می پرسی مقصود چیست گفت اگر او بمیرد من نیز بخواهم مرد چه مرگ من و او را با هم نزدیك دیده اند اما من مرگ خود را می طلبم كه طاقت محنت و حبس یحیی پدر جعفر را ندارم و همان شد كه فضل می گفت .